امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بنا بر نقل مشهور در نیمۀ رمضان سال سوم هجرت در مدینه به دنیا آمد و جبرئیل به وحی الهی نام حسن را بر آن حضرت نهاد.
امام حسن (علیهالسلام) در طول ۳۷ سالی که در کنار پدر زیست نه فقط فرزندی مطیع و امام شناس بود، بلکه همواره بازوی نیرومند، یاوری صدیق، مسئولی امین و با تجربه و سربازی عاشق و فداکار برای امیرمؤمنان (علیهالسلام) به حساب میآمد.
روزی بازوی نظامی پدر میشود و به فرمانش به طرف کوفه روانه میشود تا مردم آن سامان را از توطئۀ شوم دشمنان اسلام آگاهی دهد و آنها را جهت مقابله با پیمانشکنان و ناکثان بسیج کند.
حضور در نبردهای دوران حکومت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) در سه نبرد مهم امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) ؛ جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان شرکت داشتند، و بارها در خط مقدم نبرد با دشمن درگیر میشدند و ازاینرو بود که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تأکید داشتند که سپاهیانش در این مواقع حساس، مراقب حسنین (علیهماالسلام) باشند تا نسل پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و امامت باقی باشد.
فتنۀ جمل
جنگ جمل، اولین جنگ دوران امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ، و نخستین جنگ میان دو گروه مسلمان بود. [۱] [۲]
این جنگ را نخستین رویارویی میان عثمانیه با شیعه قلمداد کردهاند که به شکست عثمانیه منجر شد.[۳]
نبرد در ۱۰ جمادی الاول یا به روایتی دیگر در نیمۀ جمادیالثانی سال ۳۶ قمری، بین سپاه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و اصحاب جمل (طلحه، زبیر و عایشه)، در نزدیکی بصره آغاز شد. [۴][۵] [۶]
جنگ، به هنگام ظهر آغاز شد و تا غروب آفتاب ادامه یافت و به شکست اصحاب جمل انجامید.[۷]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در خطبۀ شقشقیه، به پیمانشکنی عدهای در دوران خلافت خود اشاره کرده است.[۹]
ابن ابیالحدید، در شرح نهج البلاغه، پیمانشکنان یا ناکثین را اصحاب جمل دانسته و روایتی را نقل کرده که بر اساس آن، حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خبر داده است که با ناکثین و قاسطین و مارقین خواهد جنگید.[۹]
سپاه طلحه و زبیر درحالی آمادۀ جنگ شد که عایشه، همسر پیامبر، بر شتری سوار شده و پیشاپیش صفوف سربازان پیش میرفت.[۱۰]
این نبرد به همین دلیل جنگ جمل نامیده شد.[۱۱]

بسیج مردم کوفه و درخواست جهاد از کوفیان
امام حسن (علیهالسلام) در جنگ جمل در رکاب پدر خود در خط مقدم جبهه میجنگید و از یاران دلاور و شجاع علی (علیهالسلام) سبقت میگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی میکرد.[۱۲]
پیش از شروع جنگ نیز به دستور پدر، همراه عمار یاسر و چند تن دیگر، وارد کوفه شد و مردم را برای شرکت در این جهاد دعوت کرد.[۱۳]
او وقتی وارد کوفه شد که هنوز ابوموسی اشعری، یکی از مهرههای حکومت عثمان، بر سرکار بود و با حکومت عادلانۀ امیرمؤمنان مخالفت میکرد.
با این حال حسن بن علی (علیهالسلام) توانست به رغم کارشکنیهای ابوموسی و همدستانش، بیش از نه هزار نفر از مردم شهر کوفه را به میدان جنگ گسیل دارد.[۱۴ ]
امیرمؤمنان (علیهالسلام) برای بسیج مردم کوفه بهمنظور جنگ، باید فردی شجاع و نترس را به سوی آنها میفرستاد تا در برابر مخالفتها و دشمنیهای کسانی همچون ابوموسی سر فرود نیاورد و چه کسی بهتر از امام حسن مجتبی (علیهالسلام). این خود نشانۀ شجاعت حضرت در نزد پدر است.
آغاز جنگ و درخواست مکرر امام حسن (علیهالسلام) از پدرش
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تلاش بسیاری کرد که مانع بروز جنگ شود ولی چون جنگ به آن حضرت تحمیل شد یکتنه وارد میدان نبرد شد و چنان پیش رفت که در صفوف دشمن ناپدید گردید.
امیرمؤمنان (علیهالسلام) بهقدری شمشیر میزد که خسته میشد و بازمیگشت و مینشست و نفسی تازه میکرد و شمشیری را که از کثرت ضربات کج شده بود روی زانوی مبارک صاف میکرد و دوباره به میدان میرفت.
این مبارزۀ دلیرانه موجب هراس مالک اشتر شد.
او ترسید که مبادا حادثۀ ناگواری برای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رخ دهد. اما آن حضرت در هنگامۀ جنگ چنان هیبتی پیدا میکرد که مالک اشتر جرئت نمییافت با ایشان سخن بگوید؛
ازاینرو خدمت امام مجتبی (علیهالسلام) آمد و عرض کرد: «اگر شما مانع میدان رفتن پدر شوید ما جلو خواهیم رفت».
امام حسن (علیهالسلام) دو بار سعی کرد مانع رفتن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به میدان شود ولی آن حضرت باز هم خود را به صف دشمن میزد.
در مرتبۀ سوم امام حسن (علیهالسلام) پدر بزرگوار خود را به حقّ حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) سوگند داد که به میدان نرود و عرض کرد: «من و مالک و امثال ما هستیم».
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) وقتی نام مبارک حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را شنید توقف کرد و دیگر به میدان نرفت.
امام حسن (علیهالسلام) ختمکننده فتنۀ جنگ جمل
جنگ، همچنان ادامه داشت. سپاه حق، بر سپاه ضلالت، حمله میکردند و آنان، دفاع مینمودند. این حمله و دفاع، کمکم، ملال میآورد.
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) فرمود: «تا آن شتری که هودج آن زن و علم سپاه بصره را بر پشت دارد، بر سرپا ایستاده باشد، این جنگ، پایانپذیر نیست.»
آنگاه، امیرمؤمنان (علیهالسلام)، متوجه فرزند برومندش، محمد حنفیه شده، فرمود: «محمد! شمشیر خود را از غلاف برکش و دندانهایت را به هم بفشار. به نام خدا، حمله آغاز کن و تا وقتی که شتر آن زن را از پا نینداختهای، باز مگرد!»
محمد بن حنفیه هم اطاعت کرده، خود را به ابزار جنگ آراست و به عزم حمله، پای به میدان نهاد.
کمانداران بصره، وقتی محمد حنفیه را از دور دیدند، پیکان تیرها را به سینه کمان گذاشتند. آنگاه تیرها، از چپ و راست، به سمت محمد حنفیه، پر میکشید.
این، رگبار بهاری بود که قضا را تیره ساخته بود و با این وضع، محمد حنفیه پیش میرفت. ولی او احساس کرد که این پیشروی بیهوده است و در چنین هنگامهای، صف شکافی و لشکرشکنی، کار هیچ کس نیست.
آنگاه، محمد حنفیه، از رزمگاه برگشت و عقبنشینی نمود و به خدمت پدر بزرگوارش، امیرمؤمنان (علیهالسلام) رسید و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! این صحنۀ میدان نیست، این، عرصۀ قیامت است!
اجازه بدهید این تیرباران اندکی آرام بگیرد.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با خشونت، دست بر سینۀ محمد حنفیه زد، او را عقب رانده و به او فرمود: تو، این سستی و اهمال را، از مادرت به ارث بردهای، و گرنه، پدران تو، هرگز از رگبار تیر، نمیترسیدند.
امیرمؤمنان (علیهالسلام) میخواست، شخصاً این کار را به پایان برساند، که امام حسن مجتبی (علیهالسلام)، پیش آمده و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من به جهت انجام این کار، به میدان میروم.
امیرالمؤمنین مرتضی (علیهالسلام)، علاوه بر اینکه عقیده داشت که دربارۀ حسن و حسین (علیهماالسلام) باید احتیاط کرد - زیرا که نسل پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، در گروی وجود این دو فرزند عزیز است - اساساً امام حسن (علیهالسلام) را عاشقانه دوست میداشت، لذا سؤال کرد: ابامحمد! آیا تو میروی؟!
امام حسن (علیهالسلام) عرض کرد: آری، من میروم.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، اندکی فکر کرد و سپس فرمود:«سر علی اسم الله»
یعنی: «برو، به نام خدا»!
سپس، امام حسن مجتبی (علیهالسلام)، رهسپار میدان جنگ شده و به حمله پرداخت.
البته، قبایل بصره، همچنان پایدار و پافشار مانده بودند. باران تیر به شدت میبارید، ولی امام مجتبی (علیهالسلام)، خیال بازگشت نداشت.
از آن طرف، «ضبیها» و «ازدیها» هم نمیخواستند، که هودج را بر زمین بزنند.
امام حسن مجتبی (علیهالسلام)، پیوسته به پیش میرفت و صفوف آنان را میشکست.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از دور، فرزندش، امام حسن (علیهالسلام)، را میدید که همچون غریقی، در میان دریای بیکران، گاهی پدیدار و گاهی ناپدید میشود.

سرانجام،امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دید که پرچم بصریها سرنگون شد و سپاه عظیم بصره، از هم پاشیده و پریشان گردید و آنها، راه گریز را اختیار نمودند.
محمد بن حنفیه، که در کنار پدرش ایستاده بود، این صحنۀ دیدنی را تماشا میکرد. وقتی که علم بصریها سرنگون شد، حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، چشم به محمد بن حنفیه دوخت.
این نگاه، به محمد حنفیه، میگفت: ای پسر! آیا برادرت حسن (علیهالسلام) را نمیبینی که یکتنه، چه میکند؟ آیا دیدی که عاقبت، شمشیر او، علم نفاق را از پای درآورد؟
محمد حنفیه، در آتش شرم میسوخت و یارای سخن گفتن نداشت.
اما، امیرمؤمنان (علیهالسلام) به محمد حنفیه فرمود: «نه، خجالت مکش، محمد!
تو خودت را با حسن قیاس مکن؛ زیرا که او، فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) است و تو، فرزند من هستی و آنچه از دست او بر میآید، از دست تو برآمدنی نیست.»[۱۶]
اقامۀ نماز به جای امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
پس از فتح بصره و بیعت مردم این شهر با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آن حضرت حدود یک ماه در بصره ماند تا اوضاع و احوال این شهر را سامان ببخشد.
نقل شده که در این مدت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بیمار شد و گاه نمیتوانست برای اقامۀ نماز حاضر شود و در این اوقات امام مجتبی (علیهالسلام) را به نیابت از خود برای اقامۀ نماز میفرستاد.
پس از سروسامان دادن به اوضاع بصره، امام مجتبی (علیهالسلام) نیز مانند دیگر بستگان نزدیک امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از مدینه به کوفه آمد و در کنار پدر بزرگوارش حضور داشت.
منابع
۱. طباطبایی، شیعه در اسلام، ۱۳۸۸ش، ص۴۲.
۲. دلشاد تهرانی، سودای پیمانشکنان، ۱۳۹۴ش، ص۱۴.
۳. جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ۱۳۸۸ش، ص۴۰.
۴. شیخ مفید، الجمل والنصرة، ۱۳۷۴ش، ص۳۳۶؛ مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۲۱ق، ج۲، ص۳۵۱؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، ج۲، ص۱۸۲.
۵. طبری، تاريخ الامم و الملوک، ۱۹۷۰م، ج۴، ص۵۰۱.
۶. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ۱۴۱۷ش، ج۲، ص۴۱؛ حموی، معجم البلدان، ۱۹۹۵م، ذیل کلمۀ «خُرَیبَة»؛ سمعانی، الأنساب، ۱۴۰۰ق، ج۱۲، ص۱۸۰.
۷. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ۱۴۱۷ش، ج۲، ص۳۷.
۸. دینوری، الأخبار الطوال، ۱۳۳۰ق، ص۱۵۴.
۹. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ۱۳۸۵ق، ج۱، ص۲۰۰.
۱۰. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ۱۳۸۵ق، ج۱، ص۲۰۱.
۱۱. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ۱۴۱۷ش، ج۲، ص۳۵-۳۶؛ دینوری، الأخبار الطوال، ۱۳۳۰ق، ص۱۴۹.
۱۲. مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، ۱۳۸۶ش، ص۳۹۰-۳۹۱.
۱۳. مهدی پیشوایی،سیرۀ پیشوایان، ص۹۴.
۱۴. العقد الفرید، ج۴، ص۲۸۸.
۱۵. فلسفۀ صلح امام حسن (علیهالسلام)، محمد مقیمی، ص۲۳۹.
۱۶. بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۴۵، مناقب، ابنشهرآشوب، ج ۴، ص ۲۱؛ طبق نقل آفتاب مهربانی، صص ۲۵ - ۲۷.



