بررسی دلایل باطل بودن این حدیث، تنها یک بحث تاریخی نیست؛ بلکه مسیری برای روشن شدن حقیقتی است که از آغاز، در سرنوشت امت اسلام اثر گذاشت و بهانهای برای تضییع حق اهلبیت شد.
۱. لزوم ابلاغ حدیث به اهلبیت پیش از دیگران
اگر این حدیث «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لا نورث...» از فرمایشات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود، لازم بود آن را به فاطمه (سلاماللهعلیها) و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ابلاغ کنند؛ تا چیزی را که خدا بر آنان حرام کرده، مطالبه نکنند.
اما هیچ عاقلی نمیپذیرد که حضرت، این حدیث را از پدر بزرگوارشان شنیده باشند، ولی بااینحال چنین اعتراض و دادخواهی بکند، در رد آن بکوشند، ابوبکر را به ظلم و غصب متهم سازند و سبب شوند گروهی از مسلمانان او را تا قیامت ظالم و غاصب بدانند و لعن کنند.
درحالیکه به اتفاقنظر شیعه و اهلسنت، خداوند در آیهٔ تطهیر، به عصمت و طهارت پنج طيبه شهادت داده است.
۲. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) مأمور به انذار خانواده بود
آیا هیچ مسلمانی تجویز میکند، که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) در امور دین و تبلیغ احکام الهی، خصوصاً نسبت به اهلبیت خود و برادر خود و پارۀ وجود خود این چنین کوتاهی و مسامحه نماید؟
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که خدای تبارک و تعالی به او خطاب کرده است: «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ؛ تبلیغ رسالت بکن و نزدیکترین خویشاوندان خود را از عذاب الهی بترسان.» [۱]
و در جای دیگری فرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ والحجاره؛ ای مؤمنان! خود و خانوادۀ خود را از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگها است، حفظ کنید.» [۲]
و همچنین خود وجود مبارک و نازنین خاتم الانبیا (صلیاللهعلیهوآله) فرموده است: «بُعِثْتُ إِلَى أَهْلِ بَيْتی خَاصَّةً وَإِلَى النَّاسِ عَامَّةً؛ به خاندان خودم به خصوص و بر تمام مردم به طور عموم مبعوث شدم.» [۳]
۳. بیاطلاعی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) از این حدیث
بااینهمه، چگونه ممکن است پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به علی بن ابیطالب (علیهالسلام) و حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) که وارثان حقیقی او و نزدیکترین افراد به ایشان بودند، نفرماید که «من میراثی باقی نمیگذارم و هرچه از من بماند صدقه است.»
کدام انسان خردمند میپذیرد، حدیثی که بهروشنی با اصول قطعی دین و نصوص صریح قرآن در تضاد است، تنها توسط ابوبکر شنیده شده باشد و هیچیک از دیگر اصحاب آن را نشنیده باشند؟
و یا گروهی از اصحاب شنیده باشند و مولای متقیان و فاطمه (سلاماللهعلیها) مطلقاَ آن را نشنوند، درحالیکه این موضوع مسئلهای همگانی بود و انگیزۀ فراوانی برای ثبت و نقل آن وجود داشت.
چطور میتوان پذیرفت که تنها ابوبکر این حدیث را شنیده باشد. یا دیگران بشنوند اما امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که در همۀ نشستها و خلوتها همراه سيد كائنات بود، همۀ احکام صادرشده از ایشان را دریافت میکرد، دروازۀ شهر علم پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، داناترین و قاضیترین فرد امت و گرهگشای مشکلات بود، از چنین سخن مهمی بیخبر مانده باشد؟ [۴] [۵] [۶]
چرا حدیث «لانوَرّث...» معتبر نیست؟
در بحث فدک و ادعای «پیامبران ارث نمیگذارند»، بررسی برخی شواهد تاریخی نشان میدهد که این روایت در نقل، محتوا و رفتار عملی خلفا با تعارضها و تناقضهای آشکار روبهروست. دو نمونۀ مهم از این دلایل، یکی تزلزل ابوبکر در نقل حدیث و دیگری تصرف عایشه در حجرۀ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است.
تزلزل ابوبکر در نقل این حدیث «لا نورّث»
ابوبکر در نقل «لانورّث» متزلزل بود، چنانچه یکمرتبه این خبر را به خودش نسبت میداد، و یکبار به اوس بن حدثان نسبت میداد و میگفت: «او شنیده است»، و یکمرتبه عاجز میشد و به همه نسبت میداد و میگفت: «ای مردم! شما گفتید که از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) ارث به وارث نمیرسد.»
نامۀ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به ابوبکر
این خبر تزلزل او به امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) رسید، نامهای به ابوبکر نوشت و در آن ابوبکر و سایر منافقین را به شدت تهدید نموده و عذاب و شکنجه و انتقام پروردگار از غاصبین خلافت را یادآور شدند. وقتی این نامه به دست ابوبکر رسید لرزه بر اندامش افتاد و گفت:
«یا سبحان الله! چه چیز او را تا این حد بر من جسور نموده و از غیر من واداشته است؟! ای گروه مهاجر و انصار من بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) در باب فدک با شما مشورت کردم که رأی شما چیست، پس شما در جواب گفتید: انبیا ارثی از خود باقی نمیگذارند و اینگونه اموال باید در قسمت تجهیزات، خرید سلاح، خرج جهاد، حفظ مرزها و برای مصارف عمومی مسلمانان هزینه شود، من نیز رأی شما را پذیرفتم ولی مدعی فدک آن را نپذیرفت.
و اکنون چون برق درخشنده و غرش رعد تهدید میکند و او با اصل خلافت من مخالف است حال اینکه من میخواستم استعفا داده و از این کار کنارهگیری کنم ولی شما قبول نکردید، و تمام آنها فقط به خاطر دوری از مخالفت و فرار از جدال با علی بن ابیطالب (علیهالسلام) بود، مرا با او چه کار؟ آیا کسی با او نزاع کرده که بر او پیروز شود؟»
در همان لحظه عمر فرا رسید و او را از آن بیقراری و نگرانی آرام کرد. [۷]
برخلاف محتوای همان حدیث، این دو دلیل روشن میسازد که روایت «لانوَرّث» نمیتواند معیاری قطعی و معتبر برای تصمیمگیری دربارۀ فدک و دیگر حقوق اهلبیت باشد.
پانویس
[۱] سورۀ شعراء، آیۀ۲۱۴
[۲] سورۀ تحریم، آیۀ۶. ترجمه و شرح به قلم علامه فیض الاسلام اصفهانی.
[۳] تعجب من اغلاط العامه، ص١٣٣؛ مناقب آل ابیطالب ج۲، ص٢۴؛ تفسير البرهان، ج۵، ص۷۸۹، بحار الانوار، ج۳۸، ص۲۲۱.
[۴] اسد الغابه، ج۴، ص۲۲؛ تاریخ بغداد، ج۴، ص۳۴۸؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۷، ح۴۶۳۷؛ صواعق المحرفة، ص۱۲۲
[۵] صحیح بخاری، ج۵ ص۱۴۹؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۳۴۵، ح۵۳۲۸؛ سنن ابن ماجه، ج۱ ص۵۵، ج۱۵۴؛ مناقب خوارزمی، ص۸۱_۸۲، ح۶۶ و۶۷.
سلطان الواعظین شیرازی و خطاب به مخالفین میفرماید: «دلیل دوم بر مردودیت حدیث «لا نورث» آن است که نظریه حدیث شریف متفق علیه شیعه و سنی که رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «أنا مدينة العلم وعلى ناتها، أَنَا دَارُ الْحِكمة وعلي بانها» روی قواعد عقل و دانش حتما بایستی باب علم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) از احادیث و دستورات آن حضرت بهخصوص آنچه مربوط به احکام است، بالأخص راجعبه ارث که نظم و اختلال جامعه است مربوط به اوست آگاهی کامل داشته باشد والا باب علم نخواهد بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) بفرمايد: «من أزاد العلم فليأت الباب» چگونه ممکن است عقل باور کند که رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) بنابر اخباری که در تمام کتب معتبرۀ شما وارد است امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را اَقضای از امت معرفی نموده و فرموده باشد.عبارت (علی اقضاكم) یعنى؛ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) در علم قضاوت از همه شما امت اولی میباشد.
آیا خندهآور نیست که پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) تصدیق کنند کسی را که در علم قضاوت از همه بالاتر است اما از ارث و حقوق اطلاع کامل ندارد و احکام ارث را به او نگوید درصورتیکه قاضی باید به علم فقه و حقوق که قانون ارث از اهم آنها است آگاه و مطلع باشد.
چگونه میتوان باور نمود که حدیثی آن هم راجعبه ارث مخصوصاً مربوط به امور داخلی و شخصی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) باشد امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) وصی و باب علم آن حضرت نشنیده باشد ولی اوس بن حدثان یا ابیبکر بن ابیقحافه شنیده باشد.» شب های پیشاور، ص۶۴۴- ۶۴۵.
[۶] بحار الانوار، ج۴۰، ص۲۶۸، ج۳۸، احقاق الحق، ج۸،ص۷۷_۷۸.
[۷] الاحتجاج، ج۱، ص۹۶؛ بحار الانوار،ج۲۹، ص۱۴۰.




