بنابر بعضی روايتها اصحاب اهل سقیفه ازجمله كسانی بودند كه وقتی صبح شد به در خانه امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) آمدند...
واکنش غاصبان خلافت به تدفین پنهانی
عمادالدین طبری[۱] مینویسد:
«.... وقتی صبح شد مردم به سمت خانۀ فاطمه (سلاماللهعلیها) به راه افتادند درحالیکه، قصد داشتند بر پیکر مطهر حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نماز بخوانند و در مراسم تشییع و تدفین حاضر باشند در بین راه مقداد، ابوبکر را دید، به او گفت: ما دیشب فاطمه را دفن کردیم.
عمر با شنیدن این خبر گفت: ای ابابکر! آیا من به تو نگفتم که ایشان چنین خواهند کرد.
مقداد گفت: فاطمه چنین وصیت کرد تا شما بر جنازۀ او نماز نخوانید.
عمر دستش را بلند کرد و آنقدر بر سروصورت مقداد زد که خسته شد. مردمی که آنجا حاضر بودند او را از دست عمر خلاص کردند .
مقداد برخاست و به آنان گفت: دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت و از پشت و پهلوی او خون جاری بود و این بهخاطر ضرب شمشیر و تازیانه هایی بود که شما بر آن بانو زدید و من پیش شما از علی و فاطمه حقیرتر کم ارزش تر هستم که مرا این طور کتک می زنی.
چون این کلام شنیدند گفتند: والله لاحق الناس بالضرب والعقوبة على بن ابیطالب؛ به خدا قسم، مردم را با تهدید و مجازات بهسوی پسر ابیطالب سوق میدادند. و نزد علی آمدند و او بر در خانه نشسته بود، اصحاب او گرد او را گرفتند، عمر گفت:
یا بن ابیطالب، این حسد دیرینه را هرگز کنار نخواهی گذاشت. رسول خدا را بدون حضور ما غسل دادی، بر جنازه فاطمه بدون ما نماز خواندی و حسن را واداشتی که به ابوبکر بگوید از منبر پدرم فرود آید. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) هیچ نگفت.
عقیل جواب داد و گفت: به خدا قسم، شما از حسادت سختترین مردمان هستید و در دشمنی با رسول خدا و اهلبیت او پیشتازترین. دیروز او را مورد آزار قرار دادید و از دنیا رفت درحالیکه، بدنش به خون آغشته بود و او از شما راضی نبود.
خشم حیدر کرار
عمر دست بهسوی عقیل دراز کرد و وقتی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) این صحنه را دید، بلافاصله گریبان عمر را گرفت و با خشم گفت: به خدا قسم، نمیگذارم عقب بایستی تا همۀ آنچه درونت هست آشکار شود.
در این لحظه بنیهاشم بههمراه علی برخاستند و زبیر، عباس، عبدالله بن جعفر، سلمان، مقداد، ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، ابوذر، عمار و دیگر یاران مؤمن نیز به حمایت از علی قیام کردند. در میان این هیاهو، خالد شمشیر خود را بهسوی علی کشید.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفت: يا فاسق الخبيث ما كان ظالماً أشر على رسول الله بسيفك، هذا أنت و أبوك؛ ای انسان پلید، چگونه جرأت میکنی با شمشیرت بر رسول خدا ستم روا داری؟ تو و پدرت مسئول این رفتار هستید.
ابوبکر برخاست و دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را گرفت و گفت: یا ابا الحسن بنشین.
گفت: ما بهسوی بین قبر و منبر حرکت میکنیم.
گلایه در کنار مزار رسول خاتم
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) وقتی به آنجا رسید، نشست و سوگند یاد کرد به حق این قبر و کسی که در آن خفته است که رسول خدا به من وصیت کرد که هیچکس نباید بدن من را ببیند جز تو، و هر کسی که عورت من را ببیند، نابینا خواهد شد.
من گفتم: ای رسول خدا، چه کسی مرا یاری خواهد کرد؟ فرمودند: جبرئیل همراه با فرشتگان مقرب من. من پیامبر را غسل دادم و فضل بن عباس با چشمان بسته آب میریخت. فرشتگان نیز طبق خواستهام پیامبر را از یک پهلو به پهلوی دیگر میگرداندند.
میخواستم جامه از بدن رسول خدا بردارم که در این هنگام، صدای صالحی شنیدم، اما خود او را نمیدیدم. او گفت: لباس پیامبر خدا را از تنش بیرون نیاور. کفن و حنوط آماده کردم و رسول خدا را در کفن پیچیدم. پس از کفن کردن، لباس را از بدن او جدا کردم.
و اما حسن، همانطور که میدانید، عادت داشت هنگامی که رسول اکرم خطبه میخواند، جلو آمده و پاهای خود را دور گردن ایشان بیندازد و بر شانههای پیامبر بنشیند.
اما زمانی که او فرد دیگری (ابوبکر) را بر جایگاه منبر پیامبر دید، درحالیکه کودکی بیش نبود، بسیار اندوهگین شد و گفت: از منبر پدر من پایین بیا، به خدا سوگند، من چنین چیزی نگفتم.
و اما میان فاطمه و شما آنچه گذشت، خود از آن آگاهید، او با دلی رنجیده از دنیا رفت. به من وصیت کرد و گفت: اگر ابوبکر و عمر بر من نماز بخوانند، از تو نزد پدرم شکایت خواهم کرد به همانگونه که از آنان خواهم کرد. و من نمیخواستم که در این مورد نافرمانیاش کنم.»[۲]
برائت امام صادق (علیهالسلام) از اهل سقیفه
مفضل بن عمر از امام جعفر صادق (علیهالسلام) نقل کرده است:
«هر ظلمی که در اسلام اتفاق افتاده و یا در آینده تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد و هر خونی که تا روز قیامت به حرام ریخته شود و هر عمل منکر و ناشایستی که تا روز قیامت اتفاق بیفتد همانا به گردن آن دو نفر (اولی و دومی) و پیروان و تابعین آن دو و کسانی که به ولایت آن دو راضی و خشنود خواهد بود.»[۳]
پانویس
[۱] محدث قمی می نویسد: «الحسن بن على بن محمد بن الحسن عماد الدين الطبری شيخ عالم ما هر خبير متدرب تحریر متكلم جلیل محدث نبيل فاضل فهامه معاصر خواجه و محقق و علامه صاحب کتابهای شریفه است. در اصول مذهب و پایهریزی قواعد دین و فقه و حدیث و غیره مانند... .
محدث قمی بعد از آن که تألیفات عماد الدین طبری را نام میبرد در اهمیت کتاب «کامل بهایی» مینویسد آن کتاب پرفایده است و در سنۀ ۶۷۵ تمام شده و نزدیک به دوازده سال هفت شیخ برای جمعآوری آن صرف کردهاند.
اگرچه در این میان چند کتاب دیگر نیز تألیف کرده است و از وضع آن کتاب معلوم میشود که نسخ اصول و کتب قدمای اصحاب نزد او موجود بوده – فوائد رضویه: ص ۱۱۱-۱۱۲.
[۲] کامل بهایی: ج ۱ ص ۳۱۴_۳۱۲.
[۳] بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۱۹۹، عوالم العلوم: ج ۱۱ ص ۶۳۷.




