هنگامیکه «عثمان بن عفان» کشته شد، مردم فوجفوج از مهاجر و انصار، از جمله «طلحه بن عبیدالله» و «زبیر بن عوام» به حضور امیرالمؤمنین علیهالسلام رسیدند و به ایشان گفتند: «مردم گریزی از داشتن امام ندارند.»
امیرالمؤمنین علیهالسلام پاسخ دادند: «مرا نیازی به حکومت بر شما نیست، هرکه را برگزیدید، من هم به آن خشنودم.»
گفتند: «ما کسی را جز تو اختیار نمیکنیم» و بارها به حضور حضرت رسیدند و به ایشان گفتند: «ما کسی را شایستهتر و سزاوارتر از شما نمیشناسیم که در اسلام مسبوق به سابقه و نزدیکتر به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله باشد.»
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: «چنین نکنید! من برای شما وزیر باشم، بهتر از آن است که امیر باشم.»
پاسخ دادند: «به خدا سوگند کاری انجام ندهیم، مگر آنکه با تو بیعت کنیم.»
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: «پس جز در مسجد نباشد، چراکه بیعت من با شما پنهانی نیست.» در حالیکه آنها در خانه ایشان بودند.
برخی هم گفتهاند که حضرت در باغ «بنی عمرو بن مبذول» بودند. پس به سمت بازار حرکت کردند و در حالیکه جامهای بدون جیب با عمامهای از خز بر سر داشتند و کفش خود را در دست گرفته بودند و بر کمانی تکیه داده بودند، مردم با ایشان بیعت کردند.
نخستین کسانیکه با امیرالمؤمنین علیهالسلام بیعت کردند، طلحه بن عبیدالله و زبیر بن عوام بودند. در این هنگام «حبیب بن ذویب» به طلحه نگاهی کرد و گفت: «ما از خداییم، اولین کسی که بیعت کرد، چلاق است.»[۱]
سپس امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: «آنگاه چیزی مرا به وحشت نیانداخت، جز اینکه مردم همانند یال کفتار بر سرم ریختند و از هر طرف به من هجوم آوردند، طوریکه دو فرزندم (حسن و حسین علیهماالسلام) در آن ازدحام کوبیده شدند و ردایم از دو طرف پاره شد.
مردم چون گله گوسفند محاصرهام کردند. اما همینکه به امر خلافت اقدام نمودم، گروهی پیمان شکستند و عدهای از مدار دین بیرون رفتند و جمعی دیگر سر به راه طغیان نهادند، گویی هر سه طایفه این سخن خدا را نشنیده بودند که میفرماید: «این سرای آخرت را برای کسانی قرار دادهایم که خواهان برتری و فساد در زمین نیستند و عاقبت خوش از پرهیزکاران است.»
چرا به خدا قسم شنیده بودند و آن را از حفظ داشتند، اما زرقوبرق دنیا چشمشان را کور کرد و زیور و زینتش آنان را فریفت.»
در ادامه نیز فرمودند: «هان! به خدایی که دانه را شکافت و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود یاور نبود، و اگر نبود عهدیکه خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگی هیچ ستمگر و گرسنگی هیچ مظلومی سکوت ننمایند، دهنه شتر حکومت را بر کوهانش میانداختم و پایان خلافت را با پیمانه خالی اولش سیراب میکردم، آنوقت میدیدید که ارزش دنیای شما نزد من از خلط دماغ بز کمتر است.»[۲]
همچنین فرمودند: «دستم را گشودید و من آن را بستم، دستم را کشیدید و من آن را نگهداشتم، سپس بر من هجوم آوردید، آنگونهکه اشتران تشنه در نوبت آب خوردن به آبگیرها هجوم آورند، چندانکه بند کفش برید و ردا از دوش افتاد و ناتوان در زیر پاها مالیده شد. خوشحالی مردم در بیعت با من به حدی رسید که خردان شادمانه و پیران لنگان و لرزان و بیماران با درد و رنج فراوان و دوشیزگان بینقاب به سوی من شتافتند.»[۳]
منابع
[۱] تاریخ طبری، جلد ۴، صفحه ۴۲۸.
[۲] شرح نهجالبلاغه، جلد ۱۷، صفحه ۱۵۲.
[۳] الکامل فیالتاریخ، جلد ۲، صفحه ۳۰۲.