یکی از مهمترین رخدادهای پس از شهادت پیامبر صلیاللهعلیهوآله غصب جانشینی امیرالمؤمنین علیهالسلام است، سؤالی که در این باب مطرح شده، این است که آیا امیرالمؤمنین علیهالسلام با ابوبکر بیعت کردند؟
در پاسخ باید گفت:
اولا: اصل بیعت با ابوبکر مشخص نیست و روایات مختلف است، در برخی روایات نقل شده که امیرالمؤمنین علیهالسلام با اکراه با ابوبکر بیعت کردند و در برخی دیگرنقل شده که حضرت تا زمان شهادت حضرت فاطمه سلاماللهعلیها با ابوبکر بیعت نکردند، روایات دیگری هم تأکید میکند که ایشان هیچگاه و اصلا با ابوبکر بیعت نکردند.
دوما: احتمالا اگر بیعتی هم وجود داشته، به زور و بدون رضایت ایشان بوده است. روایات تصریح میکنند که ایشان بر این بیعت اکراه داشتند، و حضرت و یاران ایشان را تهدید به کشتن کرده بودند. از امام صادق علیهالسلام وارد شده است: «به خدا سوگند با امیرالمؤمنین علیهالسلام بيعت نكرد تا که ديد دود وارد خانه حضرت شده است.»[۱]
درکتاب «إثبات الوصيّة» آمده است: «امیرالمؤمنین علیهالسلام به همراه پیروانشان در خانههای خود ماندند، آنان به سمت خانه امیرالمؤمنین علیهالسلام حمله بردند و درب خانه را به آتش کشیدند و ایشان را بدون رضایت از منزل خارج کردند و حضرت فاطمه سلاماللهعلیها را به وسیله درب طورى فشردند که حضرت محسن علیهالسلام را سقط کردند. خواستند از امیرالمؤمنین علیهالسلام بیعت بگیرند که امتناع کردند و فرمودند: “چنین نمیکنم.” گفتند: “تو را میکشیم.”
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: “اگر مرا بکشید، من بنده خدا و برادر رسولش هستم.” خواستند دست حضرت را باز کنند که حضرت دست خود را مشت کردند، نتوانستند، مشت ایشان را باز کنند و در آخر دست ایشان را مسح کردند، درحالی که مشت بود.»[۲] [۳]
«ابن قتیبه» چنین آورده است: «عمر به همراه مردم ماند تا امیرالمؤمنین علیهالسلام را آوردند و نزد ابوبکر بردند. به امیرالمؤمنین علیهالسلام گفتند: “بیعت کن”.
فرمودند: “اگر نکنم چه میشود؟”گفتند: “در این صورت قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردنت را مىزنيم.”»[۴]
در تاریخ «طبری» به نقل از «ابن خيزرانه» در کتاب «غرر» آمده است زيد بن اسلم میگوید: «من از کسانی بودم که به همراه عمر به خانه حضرت فاطمه سلاماللهعلیها هیزم بردم، هنگامی که امیرالمؤمنین علیهالسلام و یارانش از بیعت امتناع کردند.»[۵]
وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام مشاهده کرد، خود و اصحابشان کشته خواهند شد و کشتن آنها هیچ سود و فایدهای برای اسلام ندارد، به اجبار بیعت کردند و در پیشگاه خداوند معذور بودند، از این رو نقل شده است، چون از کنار قبر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله گذشتند، رو به آن حضرت کردند و فرمودند: «فرزند مادرم، این قوم مرا در فشار گذاشتند و ناتوان کردند، نزدیک بود، مرا بکشند»[۶]
و فرمود: «وا جعفرا که من امروز جعفری ندارم، وا حمزه که من امروز حمزهای ندارم.»[۷]
به باور و اعتقاد ما امیرالمؤمنین علیهالسلام این توانایی را داشتند که آنها را از بین ببرند و حق شرعی خود را از خلافت و امامت به زور بگیرند، اما به دلیل اهتمام بسیار بر موجودیت اسلام آن را ترک کردند.
چراکه میدیدند، اکثر مردم از ایشان منحرف میشوند و احساس نفرت عمیقی میکنند، چون این امر پدران، پسران، عموها و فرزندان عشیرهشان را در غزواتی که برای دفاع از اسلام و مسلمین رخ خواهد داد، غرق خواهد کرد و یا اینکه همچون گذشتگان کافر و مرتد میشدند و در این میان تنها گروه اندکی از مؤمنان باقی میماندند و اسلام با زوال آنها زایل میشد.
از«ابراهیم کرخی» نقل شده است که میگوید:
«به اباعبدالله الحسین علیهالسلام گفتم، یا مردی به ایشان گفت: “خداوند به تو خیر دهد، آیا امیرالمؤمنین علیهالسلام در دین خداوند عزوجل قوی نبود؟”
امام فرمودند:”بله”. گفت: “پس چرا آن قوم بر حضرت غالب شد و چطور شد که آنها را دفع نکردند؟ چه چیز مانع ایشان بود؟”
امام فرمودند: “یک آیه در قرآن کریم آن حضرت را بازداشت”. پرسیدم:”کدام آیه؟” فرمودند:”آن سخن خداوند تعالی که فرمود، اگر آن مؤمنين ناشناخته از بين كفار جدا شده بودند، ما كفار را به عذابی دردناک گرفتار میكرديم،[۸] خداوند عزوجل ودیعههایی در اصلاب کفار و منافقین داشتند و به همین جهت امیرالمؤمنین علیهالسلام پدران و اجداد آنان را نکشتند تا این ودائع خارج شوند و وقتی آنها خارج شدند، امیرالمؤمنین علیهالسلام بر کسانی که غالب بودند، غلبه کردند و آنان را کشتند.”»[۹]
[۱] بحار الأنوار، العلامة المجلسی، ج۲۸، ص ۳۹۰.
[۲] إثبات الوصيّة مسعودی، ج۱، ص۱۴۶.
[۳] إثبات الوصية، المسعودي، ص۱۱۶.
[۴] الإمامة والسياسة، ابن قتيبة، ج۱ ، ص۳۰.
[۵] تاريخ الطبری، محمد بن جرير الطبری، ج۳، ص ۱۹۸.
[۶] سورة الأعراف: آية ۱۵۰.
[۷] شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج۱۱، ص۱۱۱.
[۸] سورة الفتح: آية ۲۵.
[۹] علل الشرائع، الشيخ الصدوق، ج۱، ص ۱۴۷.