آتش جنگ صفین به چه دلیل شعله گرفت؟
وقتی جنگ «جمل» پایان گرفت، امیرالمؤمنین علیهالسلام برای جنگ با معاویه آماده شدند و شور و شوق و استقبال مردم کوفه را در این امر دیدند، درحالی که تعداد زیادی از آنها در جنگ جمل همراه ایشان بودند و اکنون خواهان پیروزی دیگری برای اسلام بودند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام قبل از جنگ، سفرا و نامههایی برای «معاویه» فرستاد و او را به اطاعت و ورود به آنچه مسلمانان پیش از او وارد شده بودند، دعوت کرد.
اما معاویه درخواست امیرالمؤمنین علیهالسلام را نپذیرفت و با درشتی و گستاخی به سفر و نامههای حضرت پاسخ و جنگ را بر صلح ترجیح داد و لشکری عظیم آماده کرد و به سمت عراق روانه شد.
وقتی خبر به امیرالمؤمنین علیهالسلام رسید به سوی لشکر دشمن حرکت کردند تا مانع ورودشان به خاک عراق و وقوع جنگ و غارت و فساد شوند و این دلیل جنگ «صفین» بود.
رفتار عطوفانه امیرالمؤمنین علیهالسلام نسبت به دشمنان برای بهرهبرداری از آب فرات
معاویه و همراهانش وارد صفین شدند و در کنار رود فرات اطراق کردند. معاویه «ابو الاعور سلمی» را برای محافظت و نگهداری فرات فرستاد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز «صعصعه بن صوحان» را نزد معاویه فرستادند تا مردم را از آب منع نکند، معاويه به یارانش گفت: «چه کنیم؟» برخی از آنان گفتند: «آب را بر آنان ببندیم، همانطور که آب را بر عثمان بن عفان بستند و تشنه آنان را بکش که خداوند آنان را بکشد.» اما «عمرو بن عاص» تلاش کرد، معاویه را قانع کند، آب را بر مردم نبندد.
صعصه بن صوحان برگشت و امام را در جریان قرار داد که معاویه گفته است: «تصمیم خود را به شما ابلاغ خواهم کرد.» اما پس از آن سوارانی به سمت ابو الاعور فرستاد تا آب را بر سپاه امیرالمؤمنین علیهالسلام ببندد.
وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام متوجه موضوع شدند، فرمودند: «جنگ بر سر آب است»، لذا گردانی از لشکر را فرستادند. در آنجا جنگ سختی در گرفت که یاران امام شجاعانه جنگیدند تا آنجا که بین سپاه معاویه و فرات فاصله انداختند و فرات به دست یاران امیرالمؤمنین علیهالسلام افتاد.
گفتند: «به خدا که اهل شام را آب ندهیم»، اما امیرالمؤمنین علیهالسلام به یارانش فرمودند: « به قدر حاجت آب بردارند و آنها را منع نکنید، چراکه خداوند شما را یاری و ظلم آنان را آشکار کرد.»[۱] با این شیوه امیرالمؤمنین علیهالسلام با خصمترین دشمنان خود رفتار کردند.
نحوه شهادت «عمار بن یاسر» مطابق سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله و خوار شدن دشمنان اسلام
أمیرالمؤمنین علیهالسلام گروهى از فرماندهان سپاه را فراخواندند و به آنان فرمودند: «نزد معاویه بروید و او را به خدا و اطاعت و جماعت دعوت کنید.»
به آنچه امر شدند عمل کردند، اما معاویه بعد از شنیدن سخنانشان گفت: «از پیش من بروید که بین من و شما چیزی جز شمشیر نیست.» آنان نیز نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام برگشتند و ایشان را مطلع ساختند.
در نتیجه نبرد سختی بین دو طرف درگرفت و به قدری هر روز سخت میجنگیدند که تاریخ جنگها هرگز نمونه آن را ندیده است.
سپس امیرالمؤمنین علیهالسلام با همراهانش به فرماندهی «عمار بن یاسر» پیش آمدند. وقتی با عمرو بن عاص مواجه شدند، عمار گفت: «صاحب این پرچم (منظور پرچم معاویه است) سه مرتبه با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله جنگیده و این چهارمین بار است و این دفعه نیز همچون دفعات گذشته به پاکی و نیکی نیست.»[۲]
«حبه بن حوین عرنی» گفت: «به حذیفه بن یمان گفتم که برای ما حدیث بگو، چراکه از فتنهها میترسیم.» گفت: «در گروه ابن سمیه باشید، چراکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: گروه متجاوز ستمگرِ گمراه منحرف از راه راست و پیمانشکن او را خواهند کشت و آخرین رزق او شیر است، شیری آمیخته به آب.»
حبه گفت: «من شاهدم در همان روز که عمار کشته شد، گفت که آخرین رزق و روزی مرا بیاورید و برای او در کاسه بزرگی با حلقه سرخ رنگ شیر آوردند. بسیاری از یاران معاویه بن ابوسفیان از شهادت عمار خوار شدند، چون سخن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره عمار بر هیچکس پوشیده نبود که ایشان فرموده بودند: خوشا به سعادت عمار که به دست گروه ستمگر و منحرف کشته میشود، عمار با حق است و هرجا باشد، به دور او میچرخد و اینها همگی از دلایل نبوت پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله است.»
قرآنهای به نیزهشده و حقی که باطل است
چون عمرو دید که مردم عراق چگونه مقاومت میکنند، از شکست ترسید و به معاویه گفت: «آیا میخواهی به تو پیشنهادی دهم که بر اتحاد ما بیفزاید و موجب تفرقه و نفاق آنها گردد؟» معاویه گفت: «بله». عمرو گفت: «قرآن بلند میکنیم و میگوییم که بین ما و شما قرآن حکم باشد.»
آنگاه قرآنها را بر نیزهها برافراشتند و گفتند: «این قرآن، کتاب خدا میان ما و شما حکم باشد و برای دفاع از مرزهای عراق و شام کسی زنده خواهد ماند؟ وقتی مردم این صحنه را دیدند، گفتند: «کتاب خدا را اجابت میکنیم.»
امیرالمؤمنین علیهالسلام به آنان گفت: «ای بندگان خدا بر حق و درستی خود بمانید و جنگ با دشمنتان را ادامه دهید، چراکه معاویه، عمر، ابن ابی معیط، حبیب، ابن ابی سرح و ضحاک دیندار نیستند و قرآن نمیدانند. من آنان را بهتر از شما میشناسم، از کودکی تا جوانی که همانا بدترین کودکان بودند و اکنون بدترین مردان! وای بر شما که آنان قرآن را از سر خدعه و تزویر و نیرنگ به نیزه کردهاند.»
ریشه تفکر خوارج از کدام واقعه جان گرفت؟
عده ای به حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام گفتند: «نمیتوانیم، به کتاب خدا دعوت شویم و آن را نپذیریم.» امیرالمؤمنین علیهالسلام به آنان گفت: «ما با آنان میجنگیم که به حکم این کتاب گردن نهند، از فرمان خدا سرپیچی و پیمان را فراموش کردند و قرآن را ترک کردند.»
گروهی از مسلمین که بعدها از «خوارج» شدند، به امیرالمؤمنین علیهالسلام گفتند: «ای “علی”، دعوت به کتاب خدا را اجابت کن وگرنه تو و تمام آنچه داری، را تسلیم آن ها میکنیم، یا همان کاری را میکنیم که با عثمان بن عفان کردیم.»
امیرالمؤمنین علیهالسلام در پاسخ آنها فرمودند: «به یاد داشته باشید که من منعتان کردم، به خاطر داشته باشید، سخنانی که به من گفتید، اگر مطیع من هستید، پس بجنگید و اگر سرپیچی میکنید، هرچه میخواهید انجام دهید.»[۳]
بین آنها و معاویه فقط چند متر فاصله بود و اگر اینها در دام معاویه نمیافتادند، امیرالمؤمنین علیهالسلام میتوانستند، اوضاع را کنترل و فتنه را در نطفه خفه کنند ، اما ماجرای «حکمیت» روند امور را به بدترین شکل ممکن تغییر داد و مانع رسیدن به هدف مورد نظر شد. مقدر شده بود، این توطئه پیروز شود و بدبختیها و بلاها را پشت سر بگذارد.
سخنان صریح و روشنگرانه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام درباره «حکمیت»
وقتی ماجرای حکمیت پایان گرفت، شخصی از یاران امیرالمؤمنین علیهالسلام گفت: «چگونه مردان در دین خدا حکم میشوند؟ لا حكم إلّا لله و خطبه حضرت را با شعار “لا حكم إلّا لله” برهم زد و گروهی نیز از وی تبعیت کردند.» این افراد که حدود ۱۲ هزار نفر بودند، به «محکمه» معروف شدند. آنها به منطقه ای معروف به «حروراء» وارد شدند و به همین جهت «حروریه» نیز خوانده شدند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام در سخنان ابتدایی خود قبل از حکمیت، با آنها چنین محاجه کردند و فرمودند: «بر دو حکم شرط کردم. آنچه را قرآن زنده داشته است، زنـده بدارنـد و آنچه را قرآن زایـل کرده است، مرده پندارند. پس اگر مطابق قرآن عمل کنند و حکم دهند، ما مخالفتی نداریم و اگر تمرد کنند، ما از آنها برائت میجوییم.»
گفتند: «آیا حکمیت مردان در خون بر عدل است؟»
حضرت فرمودند: «ما قرآن را حکم قرار دادیم نه مردان را، که این قرآن نوشتههایی میان دو جلد است و ناطق و گویا نیست، بلکه مردان به آن سخن میگویند.»[۴]
مکر «ابوموسی اشعری» و «عمروبن عاص» در ماجرای حکمیت
«ابو موسى اشعری» و «عمرو بن عاص» به عنوان دو «حکم» به هم رسیدند. ابو موسی فریب مکر عمرو را خورد، عمرو به ابو موسی گفت: «تو یار پیامبر صلیاللهعلیهوآله هستی و مسنتر از من، پس تو سخن بگو.»
عمرو چنین میخواست که ابوموسی را در خلع امیرالمؤمنین علیهالسلام پیش بیاندازد، به همین جهت گفت: «علی و معاویه را خلع کنیم و این امر را به شوری بسپاریم که مسلمانان هرکه را میخواهند، خود انتخاب کنند.»
ابوموسی پیش آمد و مقابل همه حضار اعلام کرد که «علی»[علیهالسلام] را از خلافت خلع کرده و کنار رفت. عمرو برخاست و گفت: «سخنان او را شنیدید که یار خود را خلع کرد و من نیز همانند او “علی”[علیهالسلام] را خلع میکنم و یارم، معاویه را خلیفه اعلام می کنم.»[۵]
ابوموسی حیران شد و عمرو او را شماتت کرد و او عمرو را شماتت کرد و حکمیت با این نتیجه به پایان رسید.
مسلمانان به جستجوی ابوموسی پرداختند، اما او به مکه پناه برده بود. سپس عمرو و مردم شام از آنجا نزد معاویه رفتند و برای خلافت به او درود فرستادند.
به این ترتیب، امیرالمؤمنین علیهالسلام بازگشتند و مشغول سازماندهی دوباره سپاه خویش برای تدارک مرحله جدیدی از جنگها شدند، اما نزاع جدیدی که در میان یاران حضرت ایجاد شد، ایشان را از حرکت به سوی اهداف باز داشتند.