جنگ جمل؛ فتنه‌گری علیه عدالت‌گرایی امیرالمؤمنین علیه‌السلام

جنگ جمل؛ فتنه‌گری علیه عدالت‌گرایی در خلافت امیرالمؤمنین علیه‌السلام

جنگ جمل، نخستین جنگی بود که در دوران خلافت حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام رخ داد. نخستین پیامد «عدالت‌گرایی» امیرالمؤمنین علیه‌السلام در جنگ «جمل» نمود پیدا کرد، آن‌جا که حضرت تأکید کردند، در حکومت خویش هیچ عربی بر عجمی برتری ندارد، سخنی که بر «طلحه» و «زبیر» بسیار گران آمد. در ادامه مطلب راجع به فتنه‌ای که طلحه و زبیر علیه اصول حقه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در حکومت‌داری راه انداختند و تلخ‌کامی آن برای آغازگران فتنه و‌جنگ، بیشتر خواهید خواند.

جرقه جنگ «جمل» چگونه زده شد؟

این سیاست خشم شورشیان را علیه حکومت امیرالمؤمنین علیه‌السلام برانگیخت، لذا به مخالفت با حضرتش برخاستند. هنگامی‌که «طلحه» و «زبیر» متوجه شدند، امیرالمؤمنین علیه‌السلام  از برتری آن‌ها بر دیگران امتناع می‌ورزند و همانند نیازمندان و فقرا برابر دریافت می‌کنند، با اکراه سکوت اختیار و به قیام علیه ایشان اقدام کردند. آن‌ها در نخستین گام به «بنی‌امیه» پیوستند و برای جنگ با امیرالمؤمنین علیه‌السلام توطئه‌چینی و برنامه‌ریزی را آغاز کردند و این جرقه «جنگ جمل» بود.

جنگ جمل خارج از بصره، نزدیک قصر «عبیدالله بن زیاد» رخ داد.[۱] شمار سپاه امیرالمؤمنین علیه‌السلام ۲۰ هزار نفر و لشکر مقابل ۳۰ هزار نفر بود.[۲]

 

توصیه‌های حکیمانه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای جنگیدن

هنگامی‌که دو لشکر به هم رسیدند، امیرالمؤمنین علیه‌السلام به یاران خود فرمودند: «آغازگر جنگ نباشید. اگر با آن‌ها می‌جنگید، هیچ‌گاه مجروح را آزار ندهید. هرگاه شکست خوردند، به دنبال آنان که عقب نشستند، نروید. عورت آنان نمایان نکنید. کشتگان را مثله نکنید. اگر به خیمه آنان رسیدید، پرده‌دری نکنید و بی‌اجازه وارد خانه کسی نشوید. چیزی از اموال‌شان غارت را نکنید‌ و زنان را با آزار و اذیت به هیجان نیاورید، هرچند آن‌ها به شما دشنام دهند و به سران و صالحان‌تان بدگويى کنند.»[۳]

 

پیشتازی اصحاب جمل در ابتدای جنگ و اتمام حجت حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام

گفته شده است: «اولین کشته آن روز “مسلم جهنی” بود که امیرالمؤمنین علیه‌السلام دستور داد، قرآنى را حمل کند و دور مردم طواف دهد و آنان را به سوى كتاب خدا دعوت كند، اما توسط سپاه جمل كشته شد.»[۴]

سپس اصحاب جمل به سمت لشکر امیرالمؤمنین علیه‌السلام تیر پرتاب کردند تا این‌که گروهی از آنان کشته شدند. اصحاب به حضرت گفتند: «تیرهای‌شان ما را زخمی‌ کرده و کشتگانی روی دست‌مان گذاشته‌ است.»

در این هنگام امیرالمؤمنین علیه‌السلام برگشتند و فرمودند: «خداوندا شاهد باش.» سپس زره رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را بر تن و شمشیرشان را حمایل مبارک کردند و پرچم سیاه رنگ رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله به نام «مجازات» را برافراشتند و آن را به فرزندشان «محمد بن حنفیه» دادند.

 

گفت‌و‌گو و یادآوری‌های امیرالمؤمنین علیه‌السلام خطاب به طلحه و زبیر در میانه نبرد

دو گروه به مصاف یکدیگر رفتند. زبیر و طلحه از میان دو صف خارج شدند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام به سوی آن‌ها رفتند، به اندازه‌ای نزدیک شدند که سر و وگردن اسب‌هایشان به هم رسید. امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «قسم به جانم که شما سـلاح و مرکب و مرد نبرد آماده کردید، اما کاش عذری برای خداوند نیز آماده کرده باشید، تقوای الهی پیشه کنید و چون آن‌کس نباشید كه رشته خود را از پس تابيدن پنبه، پشم کرده باشد كه قسم‌های‌تان را برای خودتان دستاويز فريب كنيد.”[۵] آیا برادر دینی شما نبودم که ریختن خون مرا حرام دانستید و من نیز خون شما را! اتفاقی افتاده است که خون مرا حلال کرده‌اید؟»

طلحه گفت: «مردم را بر عثمان برانگیختی.»

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «در آن روز دین آن‌ها حق را به جا می آورد، طلحه تو خون‌خواه عثمانی؟! خدا لعنت کند، آنان که عثمان را کشتند. طلحه، آیا همسر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را به میدان جنگ می‌آوری، درحالی که همسر خودت پرده‌نشین خانه است. مگر تو با من بیعت نکردی؟»

گفت: «من درحالی بیعت کردم که شمشیر روی گردنم بود.»

امیرالمؤمنین علیه‌السلام به زبیر فرمودند: «ای زبیر، تو برای چه خروج کرده‌ای؟ ما تو را از بنی عبدالمطلب می‌دانستیم تا آن‌که فرزند ناخلف تو، عبدالله بزرگ شد و بین ما تفرقه انداخت.»

امیرالمؤمنین علیه‌السلام چیزهای دیگری را هم به او یادآوری کردند و فرمودند: «به یاد می‌آوری، روزی که همراه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بودم و از طایفه بنی غنم می‌گذشتیم. رسول خدا به من نگاه کردند و خندیدند، من هم خندیدم. تو به ایشان عرض کردی: “فرزند ابو طالب تکبرش را رها نمی‌کند”، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به تو فرمودند: “او تفاخر نمی‌کند، با او جنگ خواهی کرد و از ظالمین به او می‌شوی”.»

زبیر گفت: «به خدا قسم آری. اگر به خاطر داشتم، هرگز در این راه پا نمی‌گذاشتم، به خدا که با تو نخواهم جنگید.»

جنگ بین دو سپاه چنان در گرفت که تاریخ بصره جنگی به آن سختی در تاریخ خود ندیده است. «مروان بن حکم» تیری به سمت طلحه پرتاب کرد، درحالی که همراه او علیه امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌جنگید و می‌گفت: «زین پس به دنبال خون‌خواهی نخواهم بود.»[۶]

دستور زیرکانه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام و پایان پذیرفتن جنگ با شکست اصحاب جمل

جنگ در سخت‌ترین شرایط ادامه داشت و چیزی جز گردوغبار و سر و دست‌های جدا افتاده و جنازه‌های بر زمین افتاده دیده نمی‌شد. هنگامی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام شرایط وحشتناک دو طرف را دیدند، دانستند تا زمانی‌که شتر روی پاست، جنگ پایانی ندارد، لذا فرمودند: «شتر را تیرباران و دست و پایش را قطع کنید، وگرنه عرب نابود خواهد شد که تا وقتی شتر کشته نشود و بر زمین نیفتد، شمشیرها بالاست.»

زانوی شتر را با ضربه شمشیر قطع کردند، شتر بر زمین افتاد و چنان فریاد مهیبی کشید که تا به حال شنیده نشده بود، همه چون مور و ملخ از پیرامونش پراکنده شدند و جنگ با شکست اصحاب جمل پایان گرفت.

رفتار توأم با احترام حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام با عایشه

امیرالمؤمنین علیه‌السلام دستور دادند، کجاوه «عایشه» را از میان کشته‌ها بیرون آورند و «محمد بن ابو بکر»، برادرش را دستور دادند تا خیمه‌ای برای عایشه برپا کند و فرمودند: «نگاه کن زخمی برنداشته باشد؟»

وقتی شب شد، محمد بن ابوبکر، خواهرش عایشه را به خانه «صفیه بنت حارث» در بصره برد. سپس امیرالمؤمنین علیه‌السلام وارد بصره شد و هر قبیله با پرچمش با ایشان بیعت کردند، حتی مجروحین و پناهندگان.

سپس امیرالمؤمنین علیه‌السلام، عایشه را با هر آنچه از مرکب و توشه و متاع لازم بود، روانه کردند و هرکه نجات یافته بود، را همراه او فرستادند تا با او بروند، مگر کسانی که دوست داشتند، در بصره بمانند و چهل زن از زنان بصره را انتخاب کردند و به همراه برادرش، محمد بن ابوبکر با او روانه کردند.[۷]

 

 

مطالب بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *