سه جریان هم عصر علامه امینی؛ از سلفی تا آتئیسم

سه جریان هم عصر علامه امینی؛ از سلفی تا آتئیسم

سه جریان بسیار فعال و جدی فکری و فرهنگی هم عصر با علامه امینی، ناسیونالیسم و سلفی گری افراطی و آتئیسم بود. این مشکلات فرهنگی بود که در آن دوره کل منطقه با آن مواجه بود.

الغدير در دوره ای نوشته شد که فروپاشی عثمانی زمینه شکل گیری یک جریان ناسیونالیسم را در منطقه به وجود آورد. همین طور جریانی که بعد از استیلای ملک عبدالعزیز و هم زمان با فروپاشی عثمانی در منطقه جدی شد، گسترش سلفی گری تند و افراطی است.
ما نماد آن را به عنوان وهابیت میشناسیم و میدانیم که چگونه جریان های سلفی سعودی توانسته بودند حتی در سرزمینهای دیگر هم تاثیرات خودشان را بگذارند. از سلفی های مقداری معتدل تر مانند محمد رشید رضا در مصر بگیرید تا محمود شکری آلوسی در عراق تا سلفی های خیلی تندرو که کاملا تحت تاثیر افکار وهابیه قرار گرفته بودند و همان مسیر را دنبال میکردند.

حتی علمای اهل سنت هم در آن دوره به شدت با سلفی ها مشکل پیدا کردند. در همان دوره شاهد چاپ شدن کتابهای متعددی از علمای اهل سنت هستید که در، رد بر وهابیان نوشته شده بود و نویسندگانشان اهل سنت اند. به دلیل نگرانی ای که از بابت این تندروی ها برایشان وجود داشت.

جریان سوم در یک معنای عام تری جریان آتئیسم(بی خدایی) و جریان ضدیت با اسلام بود که مثلا یکی از نمونه های آن مسیرهاییاست مانند آن چه احمد کسروی و افرادی از این قبیل رفتند که در ضدیت با اسلام قرار داشتند و حتی حکومتهای آن دوره تا حدی در مسیر ضدیت با اسلام حرکت کردند.

مانند حرکت آتاتورک در ترکیه، رضاخان در ایران و به طور اخص (اگر از بحث آتئیسم و ضدیت با اسلام مقداری عام بگیریم) جریان مارکسیسم جریانی که به هر حال با قدرت گرفتن اتحاد جماهیر شوروی به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم مشاهده میکنیم که به جریانی نسبتا قوی در منطقه تبدیل می شود.

یک ابر قدرتی پیدا شده که دارد از این طرز فکر حمایت میکند و دائما دارد افرادی را تغذیه می کند که می خواستند صدور انقلاب مارکسیستی به کشورهای دیگر کنند و منطقه ما شامل عراق، ایران و… جزو مناطقی بود که کاملا در تیررس بود و اینها بسیار مایل بودند که این افکار در آنجا رواج پیدا کند.

وظیفه عالم مسلمان در این اوضاع فرهنگی چه بود؟

حال فکر می کنید عالمی دینی مانند علامه امینی باید چه موضعی اتخاذ کند و اگر با یک درکی از شرایط تاریخی و فرهنگی ای که در آن قرار گرفته قرار است کاری انجام دهد و حرکتی انجام دهد تا به نوعی با این تهدیدهایی که برای اسلام و تشیع در آن دوره وجود داشته مقابله کند، چه مسیری را باید در پیش بگیرد؟

 

تحلیل کوتاه بر سه جریان فکری و میزان ضدیت آنها با اسلام و تشيع

۱.یکی از این سه جریان ناسیونالیسم افراطی بود که اساسا به دین کاری ندارد. صرفا به ملیت کار دارد و ما همه می دانیم که علاقه به قوم و ملت اگرافراطی نباشد به نظر نمی رسد خطری برای دین محسوب شود. اما اگر صورت ناسیونالیسم پیدا کند و افراطی شود به هر حال در اصطکاک و تضاد با گرایشهای دینی قرار میگیرد. خیلی طبیعی است که عالمی دینی در صدد مقابله با چنین جریانی بر بیاید. اما ناسیونالیسم ارتباطی با بحث شیعه و سنی ندارد. به همان اندازه که میتوانست برای علمای شیعه نگران کننده باشد، برای علمای اهل سنت هم نگران کننده بود.

۲.جریان دومی که راجع به آن صحبت کردم مسئله سلفی گری افراطی بود. سلفی گری افراطی تقابلش با شیعه معلوم است. به دلیل این که وهابی ها از همان روز اول شمشیر را در مورد شیعیان از رو بسته بودند. نکته ای که نیاز به توضیح دارد این است که سلفی های تندرو -وهابیها- برای علمای اهل سنت هم یک خطر محسوب میشدند. آنها هم در تیررس وهابیها قرار داشتند.

به همین دلیل است که ردیه های مکرری در رد وهابیت نوشتند. به این ترتیب به نظر نمی رسد سلفی های تندرو فقط مسئله شیعه بوده باشند. به نظر میرسد هر کسی از علمای اسلامی که از این نوع تندروی بیزار بود و مایل نبود این نوع تندروی در جهان اسلام اتفاق بیفتد، قاعدتاً خودش را در این جبهه می دید که باید در مقابله با سلفی تندرو بایستد و این اتفاق هم افتاد.
می بینید در همین دوره است که جریانهایی در مصر با عنوان تقریب بین مذاهب شکل می گیرد و شیخ محمود شلتوت به همراهی گروهی از علمای مذاهب مختلف«دار التقريب بين المذاهب الاسلامية» را در مصر به وجود می آورد و دقیقاً در راستای مقابله با جریانهای تندرو است.

البته نمیخواهیم تجاهل کنیم و نادیده بگیریم که شیعه بیش از اهل سنت در معرض حمله وهابیت قرار داشته است اما در اصل این که علمای شیعه و اهل سنت در جبهه مشترکی بوده اند به نظرم نباید تردید کرد.

مسئله وهابیت و سلفی تندرو فقط مسئله شیعه نبود و اساساً مسئله شیعه و سنی نبود و به همین دلیل است وقتی دارالتقریب تشکیل شد.یکی از اولین اقداماتش به رسمیت شناختن مذهب جعفری بود. چون علمای اهل سنت این را متوجه شده بودند که در یک جبهه قرار داریم و باید مذهب جعفری در مذاهب رسمی شناخته شود و عملا دار التقریب هسته اصلی اش با ۵ مذهب شد. نکته مهمی است که باید توجه شود.

۳.جریان سوم مسئله آتئیسم یا بی خدایی به معنای عام آن و مسئله کمونیسم و مارکسیسم به معنای اخص آن بود که احتیاج به توضیح ندارد و واضح است که مسئله مشترک بود. حتی نه مسئله مشترک شیعه و سنی، بلکه اسلام و ادیان دیگر بود.

مارکسیسم و آتئیسم به همان اندازه که خطری برای اسلام بود برای مسیحیت و یهودیت هم بود هیچ دلیلی ندارد از این حیث ما تفاوتی به علمای شیعه و اهل سنت احساس کنیم.
انگیزه های محکمی برای فردی مانند علامه امینی وجود داشت تا یک اثر ماندگار را به وجود بیاورد و یک فعل اثر گذار در زمان خودش را انجام دهد.

این سه جریان به عنوان تهدید تلقی میشدند. علی القاعده انتظار می رود که جریان اثر گذار آنی بوده باشد که وجه مشترک شیعه و اهل سنت باشد و حالا باید این سؤال را پرسید که آیا چنین بود یا خیر؟

 

برگرفته از «خم خانه»؛ ویژه‌نامه آستان مقدس علوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *