در برخی منابع شیعی روایتی نقل شده که بنابرآن «عبدالله بن عمر بن خطاب» پس از شهادت امام حسین (علیهالسلام) اعتراض گستردهای بر ضد یزید به راه میاندازد. یزید در پاسخ ابنعمر، نامهای را که خلیفۀ دوم برای معاویه فرستاده نشان میدهد. در این نامه به اقدامات منافقانه برای غصب خلافت اشاره شده است.
زمانی که خبر شهادت حسین بن علی (علیهالسلام) و اسارت ذریّۀ آن حضرت در مدینه منتشر شد، عبدالله بن عمر بن خطاب، اهالی مدینه را بر علیه یزید شورانید، تا اینکه خبر به یزید رسید و عبدالله بن عمر به سوی دمشق روانه شد.
یزید (لعنتالله) در دیداری خصوصی به عبدالله بن عمر گفت: «هیجانزده نشو و فکر کن و چشم و گوشت را باز کن. ای ابامحمد! (کنیه عبدالله بن عمر) آیا به سبب پدرت و عهدی که با پدر من بست راضی میشوی؟ یا راضی نمیشوی؟»
عبدالله گفت: «راضی میشوم.»
سپس یزید (لعنتالله) با دستش (به نشانۀ پیمان و عهد) به دست عبدالله زد و گفت: «بیا تا آن را بخوانی!»
یزید صندوقی را باز کرد و از آن طوماری که در پارچۀ ابریشمی سیاه رنگی پیچیده شده بود، بیرون آورد و گفت: «ای ابامحمد! آیا این دست خطّ پدرت هست یانه؟»
گفت: «آری به خدا.» پس طومار را از دست یزید گرفت و بوسید!
متن نامۀ عمر بن خطاب به معاویه دربارۀ شهادت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
من به کنار خانه علی و فاطمه و دو پسرشان حسن و حسین و دو دخترشان زینب و امکلثوم و کنیزی که به فضه خوانده میشد رفتم، درحالیکه خالد بن ولید و قنفذ و گروهی از طرفداران خاص ما همراه من بودند و در خانه را به شدت کوبیدم. [۱]
کنیز خانه مرا جواب داد. گفتم به علی بگو سخنان بیهوده را رها کن و به خودت در طمع خلافت فشار نیاور. بدان که امر خلافت از آن تو نیست، امر خلافت از برای کسی است که مسلمانان او را برگزیدند و بر آن اجتماع کردند .
فضه بیرون آمد. به او گفتم به علی بگو بیرون آید و با ابوبکر بیعت کند. زیرا همۀ مسلمین بر خلافت او اجتماع کردهاند. فضه گفت: امیرالمومنین علی (علیهالسلام) مشغول جمعآوری قرآن است.
در این هنگام فاطمه پشت در آمد و گفت: چه میخواهی عمر؟!
گفتم چیست حال پسر عمویت که تو را برای جواب فرستاده و خودش در پشت پردۀ حجاب نشسته است. فاطمه گفت طغیان و سرکشی تو بود که مرا از خانه بیرون آورد و حجت را بر تو و هر گمراه و منحرفی تمام کرد. گفتم این حرفها را کنار بگذار و به علی بگو بیرون بیاید.
فاطمه گفت: دوستی و کرامت لایق تو نیست آیا مرا از حزب شیطان میترسانی ای عمر. بدان که حزب شیطان ضعیف و ناتوان است. گفتم اگر علی از خانه بیرون نیاید و به بیعت با ابوبکر پایبند نشود، هیزم فراوانی بیاورم و آتشی برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم. [۲]
آنگاه تازیانۀ قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم و به خالد بن ولید گفتم تو و مردان دیگر هیزم بیاورید بعد از آن، رو به فاطمه گفتم من این خانه را به آتش میکشم.[۳]
فاطمه دو دستش را به در گرفت تا مرا از گشودن آن باز دارد. من او را دور نمودم و کار بر من مشکل شد سپس با تازیانه بر دستهای او زدم که دردش آمد و صدای ناله و گریهاش را شنیدم. صدای ناله اش را شنیدم که گمان کردم این ناله مدینه را زیرورو نمود .
در آن حال فاطمه میگفت ای پدر جان ای رسول خدا با حبیبه و دختر تو چنین رفتار میشود. آه ای فضه بیا و مرا دریاب که به خدا قسم فرزندم کشته شد. متوجه شدم که فاطمه بر اثر درد زایمان به دیوار تکیه داده است.
در خانه را فشار دادم و آن را باز کردم. وقتی که وارد خانه شدم فاطمه با همان حال روبهروی من ایستاد (تا مانع از رفتن من به داخل خانه شود) ولی از شدت خشم پردهای در برابر چشمانم افتاده بود، پس چنان از روی روپوش بر صورت فاطمه زدم که گوشوارهاش کنده شد و خودش بر زمین افتاد.
علی از خانه بیرون آمد. همین که چشمم به او افتاد با شتاب از خانه بیرون رفته به خالد و قنفذ و همراهانش گفتم جنایت بزرگی مرتکب شدم که بر خود ایمن نیستم، این علی است که از خانه بیرون آمده، من و همۀ شما توان مقاومت در برابر او را نداریم …
اسناد
[۱] الامامه و السیاسهT 1/30.
[۲] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲/۵۶ و ۶/۴۸ ، تاریخ طبری ۳/۲۰۲.
[۳] الامامه والسیاسه ۱/۳۰ ، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۶/۴۸ .